◕ جهـــــــــــان نمــا ◕
قالب وبلاگ

هر جا که ایروم بازم بختم سیاهه *** کار خیر کردنمم بینی گناهه

  از بس که غصه خردم مینه جوونی ***جور پیر شصد ساله بریدم زونی

     یه غمی مین دلمه چند یه کوهی *** روزگار دی سی  مو هم جهنم اوی

      جرمم یونه که دارم ی دل عاشق *** ایگون سی زندی کردن مو نیدم لایق

 مین دوره ای که کلک کار بر اوویده ***هیچ کسی وه عاشقی خیری ندیده

ندونم کویه ردهده مهربونی ***  کویه ره راه رسم زندگونی

ندونم ار کرم پرس که سردار ***  بگم ری چه اصولی کرده بی کار

ندونم ار پرسی ز علیمردون*** بگم شیرم سر چه کنده بی جون

  همش مین فکر پیل و نون و مالین *** سی پیل سر گو خوتونم گول ایمالین

خوتون دونین اگر هیچکس  ندونه *** مینه دنیا بختیاری هه نمونه

بیاین تا با یک دنیانه کنیم راس *** یه طوری که همه خو بگرن واس

 


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیاتاقوام ایرانیبختیاری
[ جمعه 19 ارديبهشت 1393 ] [ 12:0 ] [ کیان ] [ ]

گفتمش ای پری که را مانی؟
گفت : بخت رمیده را مانَم...


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ پنج شنبه 12 بهمن 1391 ] [ 20:34 ] [ کیان ] [ ]

نه راحت از فلک جویم نه دولت از خدا خواهم
و گر پرسی چه می خواهی؟ ترا خواهم ترا خواهم
نمی خواهم که با سردی چو گل خندم ز بی دردی
من از ساقی ستم جویم من از شاهد جفا خواهم

ز شادی ها گریزم در پنـــــــاه نامرادی ها
به جای راحت از گردون بلا خواهم بلا خواهم
چنان با جان من ای غم در آمیزی که پنداری
تو از عالم مرا خواهی من از عالم ترا خواهم
 

 


 


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ یک شنبه 26 آذر 1391 ] [ 17:27 ] [ کیان ] [ ]

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
وزجان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت شوم




موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ جمعه 3 آذر 1391 ] [ 15:16 ] [ کیان ] [ ]

 

دلم تنگ است
دلم میسوزد از باغی که میسوزد
نه دیداری نه بیداری
نه دستی از سر یاری
مرا اشفته می دارد چنین اشفته بازاری

 


 

 


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ پنج شنبه 2 آذر 1391 ] [ 10:47 ] [ کیان ] [ ]

هر چه کمتر شود فروغ حیات
رنج را جانگـــــدازتر بینی
سوی مغرب چو رو کند خورشید
سایــــه ها را درازتر بینی


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ جمعه 19 آبان 1391 ] [ 21:34 ] [ کیان ] [ ]

 دنیا کی خوش می‌شود. گفت: آنگاه که پادشاهانش فلسفه بخوانند و یا فیلسوفانش پادشاه شوند.

فیلسوف یونانی که پابرهنه و ملبس به ردایی - که از زندگی دنیایی تنها داراییش بود - زندگی ساده‌ای را می‌جست و چنان بی قید و نسبت به تعلقات دنیوی بی تفاوت بود که آزادانه، در بشکه‌ای می‌زیست. او که مادیات برایش بی ارزش بود؛ تنها برای معاش خود در قبال پند و اندرز حکمت آمیزی که به مردم می‌داد به قرص نانی بسنده می‌کرد. از این رو او را فیلسوف گدا نیز می‌گویند. دیوژن دارای طنزی گزنده و بی‌اعتنا به مقام‌های دنیوی و افتخارات زمانه بود چنانچه زمانی که اسکندر مقدونی که به دیدار دیوژن رفته بود؛ از او پرسید که آیا نیاز به چیزی داری؟ دیوژن در پاسخ گفت: «بلی، خواهش می‌کنم از جلوی آفتاب من کنار برو. اسکندر به همراهانش که از خشم می خواستند دیوژن را مورد آزار قرار دهند، گفت : اگر اسکندر نبودم دوست داشتم دیوژن باشم.»
گویند او در شهر می‌گشته و طلب انسان می‌کرده‌است. مولوی هم در بیت مشهور خویش وصف حال او را کرده‌است (منظور از شیخ در بیت زیر دیوژن است) :

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیاتفلسفه
[ جمعه 19 آبان 1391 ] [ 9:41 ] [ کیان ] [ ]

بسیار سفر باید، تا پخته شود خامی/
صوفی نشود صافی، تا درنکِشد جامی/


موضوعات مرتبط: گردشگری توریسمشعر و ادبیاتجالب و آموزنده
[ شنبه 13 آبان 1391 ] [ 22:51 ] [ کیان ] [ ]

او باز گفت:بیابان زیباست. و راست می گفت. من همیشه بیابان را دوست داشته ام. آدم روی یک تپه شنی می نشیند،چیزی نمی بیند و چیزی نمی شنود، و با این وصف چیزی در سکوت و خاموشی می درخشد... شازده کوچولو گفت: چیزی که بیابان را زیبا می کند چاه آبی است که در گوشه ای از آن پنهان است !



موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ جمعه 12 آبان 1391 ] [ 22:57 ] [ کیان ] [ ]

"ای غم چه خواهی"

از دیده بارم...وز دل برآرم
بی روی ماهی
اشکی و آهی
دیگر ز جانم ای غم چه خواهی؟

از داغ هجران
چون اشک لرزان
افتاده ام من
بر خاک راهی
دیگر ز جانم
ای غم چه خواهی؟
او رفت و با او،
رفت آرزوها
سودی نبردم
از جستجوها
هر سو دویدم
شادی ندیدم...


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 10 آبان 1391 ] [ 9:39 ] [ کیان ] [ ]

من نه عاشق بودم....
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من....
من خودم بودم و یک حس غریب....
که به صد عشق و هوس می ارزید....
من نه عاشق بودم....

نه دلداده به گیسوی بلند....
و نه الوده به افکار پلید....
من به دنبال نگاهی بودم....
که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید....
و خدا می داند....
سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود....


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ یک شنبه 7 آبان 1391 ] [ 19:44 ] [ کیان ] [ ]

ای دل بی طاقت آخر لحظه ای آرام گیر
مرغ شب را با همه زاری به روز آرامشی است


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ شنبه 6 آبان 1391 ] [ 21:9 ] [ کیان ] [ ]

گنج منعم خرمن سیم و زر است
گنج عاشق گوهر یکتــــــــای دل...


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ شنبه 6 آبان 1391 ] [ 21:1 ] [ کیان ] [ ]

باده‌نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که ز روی ریا کنند


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ شنبه 6 آبان 1391 ] [ 20:53 ] [ کیان ] [ ]

گفتم خدایا از همه دلگیرم گفت : حتی از من ؟
گفتم خدایا دلم را ربودند گقت : پیش از من ؟
گفتم خدایا چقدر دوری گقت : تو یا من ؟
گفنم خدایا کمک خواستم گفت : غیر از من ؟
گفتم خدایا دوستت دارم گفت : بیش از من ؟
گفتم خدایا انقدر نگو من گفت : من توام تو من....


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ جمعه 5 آبان 1391 ] [ 22:11 ] [ کیان ] [ ]

دریا باش تا بعضی ها از با تو بودن لذت ببرند ،
و بعضی ها که لیاقت دیدن تو ندارند،غرق شوند...


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ جمعه 5 آبان 1391 ] [ 16:50 ] [ کیان ] [ ]

 

 

ندانمت به که مانی؟
که آفت دل و جانی
کمان ابرویی
سیه مژگانی
نکوتر از مه روشن، گل رویت
سیه تر از شب عاشق سر مویت

بهشتی، بهاری دریغا، ستمگر یاری
ندانی باری... ره دلداری
گل و سرو و سوسن تویی تو
بلای جان من، تویی تو
گمان کردم که درمان دل زارم تو باشی
ندانستم که معشوق دل آزارم تو باشی
چو آگاهی ای ماه من
از آه من...سوی عاشق نظر کن
چو دادم جان بی روی تو... در کوی تو
بر خاک من گذر کن
بهار من گرچه همچون ماهی
بر نکویان شاهی...دل سیاهی
ترا ای مه همچو خاک راهم
مهرت از جان خواهم
سپردم دل به گیسویت
ای گل مستم به بویت

 


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ جمعه 5 آبان 1391 ] [ 11:22 ] [ کیان ] [ ]

Now, birds are silent.
Butterflies are hanging.
Sun is sleeping
Moon is watching u,
Its time to Sleep, close your eyes..
Sweet Dreams.....GOOD NIGHT


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیاتزبان های خارجیانگلیسی
[ پنج شنبه 4 آبان 1391 ] [ 23:28 ] [ کیان ] [ ]


زندگانی در کنار انسانهایی که به دور از دنیا اند؛
آنان که نه ترسی به دل دارند،
نه خاشاکی در قلب،
نه چشمی بر مال!
فقط حرفهایی برای نگفتن دارند . . .

 


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ پنج شنبه 4 آبان 1391 ] [ 23:14 ] [ کیان ] [ ]

 

ساقی بده پیمانه ای زآن می که بی خویشم کند
بر حُسن شورانگیز تو، عاشق تر از پیشم کند...


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ پنج شنبه 4 آبان 1391 ] [ 23:0 ] [ کیان ] [ ]

 

زآتش غیرت بسوز امشب«رهی»
که آن پری با غیر، فردا می رود


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ پنج شنبه 4 آبان 1391 ] [ 22:42 ] [ کیان ] [ ]

گــر ز حال دل خبـــــــر داری بگو
ور نشــــانی مختصـــر
داری بگو.
مرگ را دانم ولی تا کوی دوست
راه اگـــــر نزدیکـــــــــتر
داری بگو


موضوعات مرتبط: عکسشعر و ادبیات
[ پنج شنبه 4 آبان 1391 ] [ 11:33 ] [ کیان ] [ ]

 

خدایا ما را ببخش این تعریف انسان نیست
ما دیگر ایوب نیستیم
ازاین جا تا توهزارفاصله است
ما پیش از اینکه راه بیفتیم خسته ایم
از پست وبلند می هراسیم

ازهر چه ناموافق میگریزیم
توی سینه ما جابرای هیچ غمی نیست
خدایا ما را ببخش این تعریف انسان نیست
ما دیگر ایوب نیستیم
خدایا به ما برگردان آن معجون تلخ را
آن اکسیرمقدس آن صبرقشنگ را.......

 


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ چهار شنبه 3 آبان 1391 ] [ 23:26 ] [ کیان ] [ ]

عکس او در اشک من نقشی خیال انگیز داشت
ماه سیمین جلوه ها در موج دریا می کند...


موضوعات مرتبط: عکسشعر و ادبیات
[ چهار شنبه 3 آبان 1391 ] [ 23:7 ] [ کیان ] [ ]

گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا
ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست...


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ چهار شنبه 3 آبان 1391 ] [ 22:19 ] [ کیان ] [ ]


نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز


و به اندازه هر روز تو عاشق باشی

عاشق آنكه تو را می‌خواهد

و به لبخند تو از خویش رها می‌گردد

و تو را دوست بدارد به همان اندازه كه دلت می‌خواهد...

 


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ سه شنبه 2 آبان 1391 ] [ 22:11 ] [ کیان ] [ ]

رستم نام آورترین چهرهٔ اسطوره‌ای در شاهنامه و به تبع آن برترین چهرهٔ اسطوره‌ای ادبیات ایران است. او فرزند زال و رودابه است و تبار پدری رستم به گرشاسپ (پهلوان اسطوره‌ای و چهرهٔ برتر اوستا) و از طریق گرشاسپ به جمشید می رسد. و تبار مادری او به مهراب کابلی و ضحاک می رسد. رستم به دست شغاد (برادرش) کشته شد.

ریشهٔ نام رستم به این صورت میباشد :
به اوستایی: راُستَ تخمَ
 Raosta-takhma
به پهلوی: ردستهم
 Rodastahm.

به فارسی: رستم؛ به معنای: پهلوان بالیده.

رستم در شاهنامه هر کاری می‌کند ولی با این همه ما او را به عنوان انسان می‌شناسیم چه که او هم واله می‌شود، گناه می‌کند. برخی معتقدند رستم زاییده خامهٔ توانای فردوسی آن رستم سکزی راستین نیست. ایرانی است در بردارندهٔ قهرمانیهای نیایش گرشاسپ و تواناییهای شعری فردوسی و نیاز مردم ایران به چنین اسطورهٔ زنده و دیرپایی.

مهم‌ترین حوادث و اقدامات رستم که در شاهنامه به نظم آمده عبارت است از:

- کشتن پیل سپید
- فتح دژ سپندکوه
- آوردن کیقباد از البرز کوه
- نجات دادن کیکاووس و سایر پهلوانان در بند دیو سپید درمازندران با گذشتن از هفت خوان
- نجات کاووس از بند شاه هاماوران
- بیرون راندن افراسیاب از ایران که در غیبت کاوس به ایران تاخته و آن را مسخر ساخته بود
- جنگ با سهراب
- پرورش سیاوش پسر کاووس
- کشتن سودابه همسر کیکاووس به خونخواهی سیاوش
- خونخواهی سیاوش و تاختن به توران
- حضور در جنگ با خاقان چین و کشتن کاموس کشانی و خاقان چین
- نجات بیژن پسر گیو از چاه افراسیاب.
- کشتن اسفندیار
- پرورش بهمن پسر اسفندیار

در سایر منظومه ها هم :

- جنگ با برزو از خواجه عمید عطاری رازی
- جنگ با جهانگیر پسر خود از قاسم مادح‌

منبع:
- تاریخ ایران زمین

شاهنامه فردوسی



موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ سه شنبه 2 آبان 1391 ] [ 18:24 ] [ کیان ] [ ]


The sun has gone to bed,
The stars rule the skies.
May the gentle breeze of the night whisper
sweet scripts to u and gently nudge ur eyes 2 sleep.
Good night and sweet dreams


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ شنبه 29 مهر 1391 ] [ 23:21 ] [ کیان ] [ ]

با دل روشن در این ظلمت سرا افتاده ام
نور مهتابم، که در ویرانه ها افتاده ام
سایه پرورد بهشتم، از چه گشتم صید خاک؟
تیره بختی بین، کجا بودم کجا افتاده ام
جای در بُستان سرای عشق می باید مرا

عندلیبم، از چه در ماتم سرا افتاده ام
پایمال مردمم، از نارسایی های بخت
سبزه ی بی طالعم، در زیر پا افتاده ام
خار ناچیزم، مرا در بوستان مقدار نیست
اشک بی قدرم، ز چشم آشنا افتاده ام
تا کجا راحت پذیرم، یا کجا یابم قرار؟
برگ خشکم، در کفِ باد صبا افتاده ام
بر من ای صاحبدلان رحمی، که از غمهای عشق
تا جدا افتاده ام، از دل جدا افتاده ام
لب فرو بستم «رهی» بی روی گلچین و امیر
در فراق همنوایان، از نوا افتاده ام


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ شنبه 29 مهر 1391 ] [ 8:59 ] [ کیان ] [ ]

من خویشاوند نزدیك هر انسانی هستم. نه ایرانی را به غیر ایرانی ترجیح می‌دهم نه انیرانی را به ایرانی. من یك لر بلوچ كرد فارس، یك فارسی‌زبان ترك، یك افریقایی اروپایی استرالیایی امریكایی آسیایی‌ام، یك سیاه‌پوست زردپوست سرخ‌پوست سفیدم كه نه تنها با خودم و دیگران كمترین مشكلی ندارم بلكه بدون حضور دیگران وحشت مرگ را زیر پوستم احساس می‌كنم. من انسانی هستم میان انسان‌های دیگر بر سیاره‌ی مقدس زمین، كه بدون دیگران معنایی ندارم. من خویشاوند نزدیک هر انسانی هستم که خنجری در آستین پنهان نمیکند.


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیاتسخنانی از بزرگان جهان
[ جمعه 28 مهر 1391 ] [ 21:59 ] [ کیان ] [ ]
[ جمعه 28 مهر 1391 ] [ 10:22 ] [ کیان ] [ ]

آن پر شکسته مرغ اسیرم که فصل گل
صیاد غم، فکند به کنج قفس مرا...


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ جمعه 28 مهر 1391 ] [ 10:10 ] [ کیان ] [ ]


در بیابان جنون سرگشته ام چون گردباد
همرهی باید مرا، مجنون صحراگرد کو؟...


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ جمعه 28 مهر 1391 ] [ 10:2 ] [ کیان ] [ ]

زیاد خوب نباش …
زیاد دم دست هم نباش ...
زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی …
آدم ها این روزها عجیب به خوبی ، به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند …
زیاد که باشی ، زیادی می شوی …

 


موضوعات مرتبط: روانشناسیشعر و ادبیات
[ پنج شنبه 27 مهر 1391 ] [ 16:21 ] [ کیان ] [ ]


"جهان شادمانه تر می شد ، اگر انسانها همان ظرفیتی که برای حرف زدن دارند را برای ساکت ماندن داشتند."
باروخ اسپینوزا

.................................................................
The world would be happier if men had the same capacity to be silent that they have to speak
Baruch Spinoza       


موضوعات مرتبط: علمیعکسشعر و ادبیات
[ چهار شنبه 26 مهر 1391 ] [ 19:21 ] [ کیان ] [ ]

 

تا چند حدیث پنج و چار ای ساقی
مشکل چه یکی چه صد هزار ای ساقی

خاکیم همه چنگ بساز ای ساقی

بادیم همه باده بیار ای ساقی



موضوعات مرتبط: عکسشعر و ادبیات
[ سه شنبه 25 مهر 1391 ] [ 18:32 ] [ کیان ] [ ]

 

چون برآمد ماه روي از مطلع پيراهنش
چشم بد را گفتم الحمدي بدم پيرامنش

تا چه خواهد کرد با من دور گيتي زين دو کار
دست او در گردنم يا خون من در گردنش


هر که معلومش نمي‌گردد که زاهد را که کشت
گو سرانگشتان شاهد بين و رنگ ناخنش

گر چمن گويد مرا همرنگ رويش لاله‌ايست
از قفا بايد برون کردن زبان سوسنش

ماه و پروينش نيارم گفت و سرو و آفتاب
لطف جان در جسم دارد جسم در پيراهنش

آستين از چنگ مسکينان گرفتم درکشد
چون تواند رفت و چندين دست دل در دامنش

من سبيل دشمنان کردم نصيب عرض خويش
دشمن آن کس در جهان دارم که دارد دشمنش

گر تنم مويي شود از دست جور روزگار
بر من آسانتر بود کسيب مويي بر تنش

تا چه رويست آن که حيران مانده‌ام در وصف او
صبحي از مشرق همي‌تابد يکي از روزنش

بعد از اين اي يار اگر تفصيل هشياران کنند
گر در آن جا نام من بيني قلم بر سر زنش

لايق سعدي نبود اين خرقه تقوا و زهد
ساقيا جامي بده وين جامه از سر برکنش


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیات
[ دو شنبه 24 مهر 1391 ] [ 11:15 ] [ کیان ] [ ]

نتایجی را که با دلیل و برهان به آن می رسیم، در تغییر زندگیِ ما اثر ناچیزی دارد و یا اصلا کوچکترین اثری ندارد. از این جهت نمونه های بی شماری از مردمی وجود دارد که کاملا به عقیده ی خویش اطمینان داشته اند و با وجود این بارها مخالف آن رفتار کرده اند و برای توجیه رفتارشان گفته اند که بشر خطاکار است.

conclusions arrived at through reasoning had very little or no influence in altering the course of our lives. Hence, the countless examples of people who have the clearest convictions and yet act diametrically against them time and time again; and have as the only explanation for their behavior the idea that to err is human


موضوعات مرتبط: علمیشعر و ادبیاتسخنانی از بزرگان جهانزبان های خارجیانگلیسی
[ دو شنبه 24 مهر 1391 ] [ 11:11 ] [ کیان ] [ ]


از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چند اصل بنا كردی؟


فرمود چهار اصل:

1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم

2- دانستم كه خدا مرا میبیند پس حیا كردم

3- دانستم كه كار مرا دیگری انجام نمیدهد پس تلاش كردم
4- دانستم كه پایان كارم مرگ است پس مهیا شدم


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیاتسخنانی از بزرگان جهان
[ دو شنبه 24 مهر 1391 ] [ 10:33 ] [ کیان ] [ ]


گر به دولت برسی مست نگردی مردی
گر به ذلت برسی پست نگردی مردی
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
گر تو بازیچه این دست نگردی مردی . . .

تازه مي فهمم كه مردم به من و شما و چيزهايي كه در مورد ما گفته مي شود توجهي نشان نمي دهند. آنها شبانه روز به فكر حال و احوال خود هستند. آنها هزاران مرتبه به سردردهاي جزئي خود حتي بيشتر از واقعه مرگ من و شما اهميت مي دهند.

((ديل كارنگي))


موضوعات مرتبط: شعر و ادبیاتسخنانی از بزرگان جهان
[ دو شنبه 24 مهر 1391 ] [ 10:27 ] [ کیان ] [ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم وزجان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت شوم
نويسندگان

دریافت كد ساعت